1403-11-29 13:56 شماره خبر : 1354
«باغ کیانوش» نوجوانان را به روزهای جنگ تحمیلی می‌برد

یادداشت اختصاصی «راوی خبر»:

«باغ کیانوش» نوجوانان را به روزهای جنگ تحمیلی می‌برد

آناهیتا نجفی، منتقد کتاب طی یادداشتی نوشت: کتاب «باغ کیانوش» نوشته علی‌اصغر عزتی‌پاک است که فیلم سینمایی آن نیز به کارگردانی رضا کشاورزحداد ساخته شده و مجموعه‌ای است که نوجوانان را به روزهای هشت سال جنگ تحمیلی می‌برد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «راوی خبر»؛ آناهیتا نجفی، منتقد کتاب طی یادداشتی نوشت: در زمان جنگ و هشت سال دفاع مقدس اتفاقات زیادی رقم خورد که بخشی از آن هیچ وقت بازگو نشد و یا فرصت گفته شدن‌ آنها نرسید.

عزمت و شکوه هشت سال دفاع مقدس بی‌قید و شرط از وطن توسط بزرگ مردان ستودنی بوده، هست و خواهد بود، زیرا که گذشت زمان و نه هیچ چیز دیگر نمی‌تواند این حجم از دلیری و شجاعت را از بین ببرد.

باغ کیانوش نوشته علی‌اصغر عزتی‌‌‌پاک است، این نویسنده و داستان‌نویس متولد سال ۱۳۵۳ در همدان است، مجموعه آثار او نامزد جایزه‌های ادبی بسیاری بوده است.

فیلم سینمایی باغ کیانوش با اقتباس از این کتاب ساخته شده است که به کارگردانی رضا کشاورزحداد و تهیه‌کنندگی محمدجواد موحد می‌باشد که در سی و ششمین جشنواره بین‌المللی در بخش کودکان و نوجوان اصفهان نیز بسیار خوش درخشید. همان طور که گفته شد این کتاب نوجوانان و جوانان را مخاطب قرار داده است و برای آنها از لحظات جنگ می‌گوید. لحظاتی که  عده‌ای در حال استراحت، کار یا سوگواری، بزم، جشن و عروسی بودند و جنگ آغاز شد و ادامه پیدا کرد و تمام زندگی مردم را تحت تاثیر قرار داد.

قصه این کتاب از چند دوست است که در یکی از شهرهای همدان زندگی می‌کنند، یکی از آنها  پدر خسیسی به نام کیانوش دارد که در اطراف شهر، باغ بزرگی دارد، در شب عروسی او  دوستانش برای رفتن به باغ پدر او نقشه کشیده‌اند تا از سر شیطنت به میوه‌های باغ دستبرد بزنند.

کیانوش که پدر داماد و صاحب باغ است به واسطه یکی دیگر از دوستان پسرش از ماجرا باخبر می‌شود و برای تنبیه آنها در شب عروسی پسرش به باغ می‌رود تا به آنجا سری بزند و چون داستان در زمان جنگ روایت شده است، جنگنده عراقی که با هدف بمباران به مرز ایران وارد شده است توسط پدافند مورد هدف قرار می‌گیرد و از بین می رود، اما خلبان جان سالم به درمی‌برد و در باغ کیانوش  در بین درختان با چتر گیر می‌کند.

بخشی از کتاب:«حمزه چشم دوخت به چشم عباس؛ دستش را داد به دست او و آویزان شد از دیوار عباس گفت: «پاهایت را بچسبان به دیوار!»

حمزه پاهایش را چسباند به سینه‌ دیوار و رو به بالا قدم برداشت. در میانه راه گرفت از شانه دیوار و خودش را کشید بالا. عباس دوباره در میان شاخه‌ها و برگ‌های درخت گردو گم شد. حمزه بدون معطلی پشت سر عباس راه افتاد. پا گذاشت روی شاخه‌ای کلفت، برگ‌ها و شاخه‌های نازک را از سر راهش کنار زد و پیش رفت. عباس ایستاده بود روی شاخه‌ای پربرگ و بار، دستش را گرفته بود از شاخه‌ بالای سرش. حمزه پرسید: «کجاست؟»

عباس به شاخه‌ کناری اش اشاره کرد: «برو روی آن تا ببینی!» حمزه با احتیاط پیش رفت. عباس درخت راجی بلندی را در وسط‌های باغ نشان داد که چندین کلاغ، قارقارکنان در اطرافش می‌پریدند. «آنجاست؛ نگاه کن چترش گیر کرده به شاخه‌ها!»

شاخه زیر پای حمزه تاب برداشت به طرف پایین. ترسان ایستاد و گردن کشید به سمت راجی. خلبان را دید که در میان زمین و آسمان تاب می‌خورد و دست و پا می‌زند. چترش افتاده بود روی درخت راجی و آن را مثل زنی کرده بود که چادر سفید سرش کرده باشد. 
بندهایی سفید از گوشه و کنار چادر پایین کشیده شده بود و رسیده بود به شانه‌ها و گردن خلبان. از طرف درخت صدایی می‌آمد؛ انگار کسی داشت چیزی می‌کوبید به درخت. عباس پرسید: «دیدی؟»

حمزه گفت: «آره؛ ببین چترش چقدر بزرگ است!»

خلبان دست‌هایش را برد به طرف دسته بندهای دور گردنش و پاهایش را پرت کرد جلو. عباس گفت: «نگاه کن؛ فکر کنم دارد خفه می‌شود.»

حمزه دست‌های خلبان را دید که بندها را می‌کشید پایین. ذوق زده شد: «آره؛ الان جانش در می‌رود!»

سروصدای کلاغ‌ها بیشتر شد.»

این شهیدان و جانبازان با تمام وجود و به معنی واقعی کلمه از مال و جان ناموس و خاک این سرزمین دفاع  کردند و تا ابد با روح و قلب ما آجین شده اند، من به صراحت می‌گویم؛ این دلاوری و ارق ملی و عشق این عزیزان را به هیچ عنوان نمی‌توان نادیده گرفت.

انتهای خبر/

لینک کوتاه خبر: https://ravikhabar.com/short/NKL74
اخبار مرتبط:
تبادل نظر:
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!

دسته بندی ها
سیاسی
اجتماعی
اقتصادی
فرهنگی
ورزشی