
نسل بیپایان؛
فرماندهای شجاع و باتدبیر بود
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «راوی خبر»؛ شهیدكاظم امينی، فرزند محمد و تاجالملك ستارآذری، در آذرماه سال ۱۳۳۴ در كرج به دنيا آمد. نام ديگرش مجتبی بود. كاظم (مجتبی) دوران تحصيلات ابتدايی خود را در دبستان سعدی با موفقيت گذراند. كاظم با زرنگی و تيزهوشی كامل موفق شد دوره ابتدايی خود را سپری كند، بهطوريیكه كلاس سوم دبستان حدود يك ماه مريض بود و در منزل بستری شد اما پس از بهبودی به مدرسه رفت و امتحاناتش را به خوبی داد و موفق شد شاگرد اول شود. تحصيلات راهنمايی و دبيرستان را در آموزشگاههای دهخدا و فارابی در رشته رياضی و فيزيك سپری كرد. با اوجگيری انقلاب درگير مسائل سياسی و مذهبی شد و وارد سياست شد.
او از ساواكيیها شديداً متنفر بود و به امام و آقای سلطانی (شهيد) علاقه خاصی داشت و آقای سلطانی را به عنوان الگو و اسوه خود میدانست.
مجتبی (كاظم) روحيه تسليمناپذيری داشت و برای رسيدن بههدفش تلاش می كرد.
وی همزمان با اوج انقلاب به خدمت مقدس سربازی رفت. ۶ماه پس از پيروزی انقلاب اسلامی برای ديدن آموزش نظامی و دوره دافوس به لبنان رفت. حدود ۲ يا ۳ ماه در لبنان بود و پس از آن به ايران بازگشت. زمان مراجعت وی همزمان با تشكيل سپاه بود. او عضو رسمی سپاه شد و در اين مدت مسئوليتهای زيادی به عهده داشت.
وي مدتي در سازمان مبارزه با مواد مخدر فعاليت كرد
كاظم (مجتبی) امينی در سال ۱۳۶۲ با خانم اعظم مظفری ازدواج كرد حاصل ازدواج آنان ۱ فرزند دختر است.
پس از شروع جنگ تحميليپی وی عازم جبههها شد. در سال ۱۳۵۹ با اصابت تركش خمپاره به دستش مجروح شد. هنگامی كه خانوادهاش از زخمی شدن وی مطلع شدند، در اولين فرصت به ملاقاتش در بيمارستان امام رضا(ع) مشهد رفتند، ولی با تعجب بيش از حد مجتبی روبهرو شدند. علت تعجب را جويا شدند مجتبی در جواب گفته بود كه من میخواستم بعد از بهبودی دوباره به جبهه برگردم.
وي پس از بهبودی نسبی دوباره به جبهه رفت، حدود ۴ سال در جبهه غرب و قصر شيرين پست فرماندهی عمليات محور غرب را عهدهدار بود و در اين مدت رشادتهای زيادی از خود نشان داد. شجاعت و رشادتهای او در عملیات خیبر هنوز هم زبانزد خاص و عام است.
وی عاشق شهادت بود و خيلی شجاع و با تدبير بود. قهرمان و دلاور جبهه ها بود، شجاعت و سر سختیاش همراه با متانتی که داشت او را محبوب دلها کرده بود.
مجتبی(کاظم) در عملياتهای زيادی شركت كرد. وقتی يكی از دوستانش شهيد ميیشد، وی با خود ميیگفت: «چرا من شهيد نمیشوم؟! شايد من لياقت شهادت ندارم يا به پاكی كه لازم شهادت است نرسيدهام.»
شهید در نامههایش به همسرش گفته است : «من از تجملات و مال دنیا شدیداً بیزارم و فقط برای رفع نیاز از پول استفاده میکنم و هر چه دارم با دوستان و(همفکرانم) شریک هستم. همیشه آرزو داشتم که هیچ وقت به پیری نرسم و مرگ مرا انتخاب نکند، بلکه من مرگ را که همان شهادت باشد انتخاب کنم به این دلیل بوده است که تا کنون ازدواج نکردهام. قبل از این که جنگی شروع شود در کردستان بودم و قبل از این که عملیات کردستان شروع شود در لبنان بودم ولی چه کنم که تا به حال خالص نشدهام. ولی اطمینان دارم به این آرزویم ( شهادت) خواهم رسید زیرا جوینده یابنده است.»
اعظم مظفری ، همسرش، نقل کرده است: « بعد از عروسی در سر پل ذهاب مقر حاج بابا، خانهای کرایه کردیم ، بیشتر فرماندهان با همسرانشان آنجا بودند و در کنار هم زندگی میکردند. جمع جالبی بود کم توقع بودند و همه یک سطح زندگی میکردند. حدوداً دو سه روز قبل از این که عملیات شروع شود زمزمه میکرد که عملیاتی در راه است. آقای ناصح فرماندهی تیپ نبی اکرم به خانه ما آمد و در سکوت مطلق روی کاغذ طرح عملیات را کشیدند با همدیگر مکالمهای نداشتند و خیلی آرام بودند زمزمه عملیات در بین خانوادههایی که آنجا زندگی میکردند پیچیده بود. با تمام وجود احساس میکردم که کاظم برای همیشه خداحافظی میکند. یک روز ساعت هفت صبح بود در زدند و خبر شهادت مجتبی و ناصر علافی که از دوستان صمیمی او بود را به من دادند.»
سردار كاظم اميني در منطقه چنگوله، در عملیات والفجر ۵ براثر اصابت تركش به سر به شهادت رسيد.