
نسل بیپایان؛
شهادت و گمنامی پیکر شهید فلاحپیشه
او وصیت کرده بود که پس از فوت، در قبرستان دارالسلام به خاک سپرده شود. پس از شنیدن خبر شهادتش، از طریق دوستانش پیگیری کردیم تا به آخرین وصیت او عمل کنیم. تمام کارهای لازم انجام شد، اما پیکرش بازنگشت.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «راوی خبر»؛ شهید «اصغر فلاحپیشه» در تاریخ سیزدهم آبان ماه سال ۱۳۴۵ در شهر تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را در همان تهران ادامه داد. پس از شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و خود جانباز ۲۵ درصد شد، همچنین برادرش امیر در این جنگ به شهادت رسید.
در سال ۱۳۶۷ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج، دو دختر به نامهای مرضیه و محدثه و یک پسر به نام امیرحسین است. بعد از ازدواج، با پشتکار فراوان، ادامه تحصیل را که مدتی رها کرده بود، آغاز کرد و در دانشگاه رشته مدیریت فرهنگی را انتخاب نمود. او در سال ۱۳۸۳ از سپاه بازنشسته شد.
پس از بازنشستگی، فعالیتهای خود را در بسیج ادامه داد و در کارهای ساخت و ساز بسیج شرکت میکرد. از سال ۱۳۸۹ به عتبات رفت و در کاظمین مستقر شد و بهطور تقریبی چهار ماه از هر سال را در آنجا میماند. در دیماه ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و در بیست و دوم بهمن ماه همان سال، در عملیات تپه هوور برای شکستن محاصره و نجات نیروهای خودی، بر اثر اصابت تیر به پایش مجروح و سپس به اسارت گرفته شد. پیکر این شهید بزرگوار برای همیشه جاویدالاثر باقی ماند.
مزار یادبود این شهید بزرگوار در گلزار شهدای تهران واقع شده است.
روحیات شهید ( راوی همسر شهید)
برایش نوع کار مهم نبود و کار کردن برایش عار نبود. بعد از اینکه از محل کارش برمیگشت، تا شب روی ماشین کار میکرد. دوست داشت بچههایش همه چیز داشته باشند، اما از راه حلال. مدتی هم روی وانت هندوانه میفروخت. وقتی به او میگفتم که ما راضی نیستیم به خاطر ما اینقدر خودت را به سختی بیندازی، لبخندی میزد و میگفت: «یک لقمه نان حلال به همه چیز میارزد.»
اوایل خیلی زود عصبانی میشد و از کوره در میرفت، تا اینکه یک روحانی نصیحتش کرده بود که نباید اینقدر زود از کوره در بروی. این حرفها روی اصغر تأثیر گذاشت. اما وقتی برای خدمت در عتبات عالیات رفت، آرام و خاموش شده بود. حتی گاهی که واقعاً موضوع ناراحتکنندهای پیش میآمد، سعی میکرد خودش را کنترل کند. حضورش در عتبات موجب شده بود بیشتر سعی کند خوب باشد؛ عصبانیتهایی که داشت، فروکش کرده و مردمدار شده بود. بیشتر محبت میکرد و رفتوآمدش زیاد شده بود. دوست داشت مهمان به خانهاش بیاید و رفتوآمد کند، و خیلی هیأت در خانه میگرفت. رفتارهای او و صبرش روی ما هم تأثیر میگذاشت.
از بچههای مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسولالله بود و اغلب در جبهه میماند. مدت کوتاهی هم بیسیمچی حاج احمد متوسلیان شده بود. نبود امکانات و کمبود حضور همسرم بسیار برایم اذیتکننده بود. گاهی از نبودش گلایه میکردم، اما وقتی که برمیگشت، به خوبی روزهای نبودنش را جبران میکرد. با هم بیرون میرفتیم و تفریحمان وقتی بود، ترک نمیشد.
وصیت شهید
او وصیت کرده بود که پس از فوت، در قبرستان دارالسلام به خاک سپرده شود. پس از شنیدن خبر شهادتش، از طریق دوستانش پیگیری کردیم تا به آخرین وصیت او عمل کنیم. تمام کارهای لازم انجام شد، اما پیکرش بازنگشت. شاید او میخواست که گمنام باقی بماند.
انتهای خبر/