
نسل بیپایان؛
سیروس آطاهریان، شهادت در کنار پدر
به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «راوی خبر»؛ سیروس آطاهریان، شهید گرانقدر، در پانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۴۶ در تهران چشم به جهان گشود. او در خانوادهای متعهد و متدین پرورش یافت که اصالتاً اهل طالقان بودند. از همان کودکی، در دامان پر مهر خانوادهای اسلامی، با اصول مذهب، شریعت و ولایت آشنا شد و این ارزشها را از رفتار والدین خود آموخت.
پدرش، تاجالدین، کارمند سازمان صدا و سیما بود و با عشقی خالصانه، برای تامین رفاه خانواده تلاش میکرد. مادرش نیز با فداکاری و مهربانی، تمام توان خود را برای رشد و پرورش فرزندان به کار میگرفت.
سیروس پس از اتمام دوره ابتدایی، وارد مقطع راهنمایی شد. اما تحصیل در سال اول راهنمایی را نیمهکاره رها کرد تا به پیروی از پدر و با احساس وظیفه در قبال وطن، هموطنان، و دین اسلام، داوطلبانه به جبهههای جنگ حق علیه باطل بپیوندد. او مشتاق بود در کنار پدرش که مدتی طولانی در خطوط مقدم جبهه، از ناموس و حیثیت ملت دفاع میکرد، به نبرد با دشمن بپردازد.
با وجود مشکلات ناشی از غیبت پدر در خانه و سن کم سیروس که مخالفتهایی را برای اعزام او به همراه داشت، او که از کودکی تفکری مردانه داشت و غیرت و عزت او را به رفتن و جنگیدن ترغیب میکرد، خانواده و مدرسه را رها کرد و داوطلبانه به عنوان بسیجی راهی صحنههای نبرد شد. او که از اعضای بسیج محلی بود و آموزشهای لازم را گذرانده بود، بلافاصله به مناطق جنگی اعزام شد و در منطقه خرمشهر به انجام وظیفه پرداخت.
سیروس به مدت سه ماه، دوشادوش پدرش در خونینشهر و شلمچه، در مقابل دشمن متجاوز ایستاد و دلاورانه جنگید. سرانجام، در دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱، در جریان درگیری شدید با دشمن بعثی در محاصره خرمشهر، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد. در همان روزهای خونین، پدرش تاجالدین آطاهریان نیز در شلمچه به شهادت رسیده بود و خبر جانسوز فقدان پدر، همزمان با پیکر مطهر پسر، به مادر فداکار و صبور هدیه شد. او نیز زینبوار، هر دو عزیز خود را در راه حفظ دین و میهن، به پیشگاه معبود تقدیم کرد.
آرامگاه پاک شهید سیروس آطاهریان، در بهشت زهرای تهران، در کنار پدر مجاهدش، نمادی از اخلاص و ایستادگی در راه وطن است.
وصیت شهید:
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم؛
امیدوارم حالتان خوب و خوش و خرم باشید. به برادرم سیفالدین سلام میرسانم و امیدوارم او نیز خوب باشد. به آقا ابوالفضل و آمنه خانم هم سلام میرسانم و امیدوارم حال هر دوی آنها خوب باشد. به مهدی نیز سلام برسانید و بگویید که حال من خوب است و بهزودی به دیدارتان میآیم.
مادرجان! شما به من گفته بودید که زود بیایم، اما مادر، به خدا دلم راضی نمیشود که بیایم و دیگران بمانند. مادر! به خدا انسانی که در جبهه است، با انسانی که در تهران یا دیگر نقاط کشور زندگی میکند، فرق دارد. انسان در جبهه زنده است.
پدر جان! شما به مادرم بگویید که انسان در کجا رشد میکند. به خدا انسان خیلی چیزها را در جبهه میبیند؛ تمام آیههای قرآن را به چشم میبیند. مادرجان! جوانانی بودند رشیدتر از من که دیگر در میان ما نیستند. آنها به خدای خود رسیدند و به آرزوی خود رسیدند. آیا آنها پدر و مادر نداشتند؟
مادر! برو و در مسجد به رزمندگان کمک کن. مادر، تو هنوز ندیدهای که من چه میگویم و باورت نمیشود، ولی مادر، حقیقت دارد که برادری تا چند لحظه بیشتر پیش ما نیست. مادر، به خدا برای ما ننگ است که دشمن خونخوار در خاک [ما] باشد. امام حسین (علیهالسلام) فرزندان خود را در این راه داد و خود نیز در این راه رفت.
پدر جان! تو بگو که آیا حقیقت دارد یا ندارد؟ پدر جان، تو بگو که انسان تا چند لحظه زنده است و بعد به خدای خود میرسد.
مادر و پدر و برادر من، سیفالدین، راه شهدا را ادامه دهید. هیچ ناراحت من نباشید که من در خانه نیستم. پدر جان! تنها خواهش من این است که به مادرم روحیه بدهید که این مسئولیت بر گردن شماست.
امیدوارم که مرا ببخشید که سرتان را درد آوردم. پدر جان و مادر جان، از قول من به تمام فامیلها سلام برسانید. پدر جان، به آقا مهدی سلام برسان و به آمنه خانم، به آقا ابوالفضل، [و] آقای سیفالدین سلام برسان. دیگر عرضی ندارم. پدر جان، امام را دعا کنید.
انتهای خبر/