
نسل بیپایان؛
توبهنامه شهید؛ درسی برای مسئولان و مردم
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «راوی خبر»؛ شهید علیرضا محمودی پارسا در ۲۳ تیرماه سال ۱۳۴۸ در کرج دیده به جهان گشود. با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، این نوجوان ۱۳ ساله، با روحیهای مثالزدنی، پنج بار داوطلبانه در جبهه کردستان حضور یافت.
در ۲۶ دی ماه سال ۱۳۶۱، علیرضا عازم جبهه اندیمشک و از آنجا راهی منطقه عملیاتی «فکه» شد. حضور او در جبهه تنها ۳۳ روز به طول انجامید؛ چرا که در ۲۷ بهمن ماه همان سال، در حمله مقدماتی والفجر در منطقه فکه، بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد.
نیروهای امدادی بلافاصله این نوجوان رزمنده را به بیمارستان آیتالله کاشانی در اصفهان منتقل کردند.
علیرضا دو روز با درد و رنج ناشی از جراحات جنگید، اما سرانجام در روز ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۶۱، در اوج جوانی به شهادت رسید و به خیل شهدا پیوست.
نکته قابل توجه در زندگی این شهید بزرگوار، توبهنامهای است که با وجود سن کم، دغدغههای معنوی و نگرانیهای او از ترک اولی را نشان میدهد. متن این توبهنامه، برای تمامی مردم و مسئولین، حاوی نکات قابل تأملی است. مزار مطهر شهید محمودی پارسا در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج واقع شده است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
توبهنامه شهید
بار خدایا از کارهایی که کردهام به تو پناه میبرم از جمله :
از این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم…
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم…
از این که مرگ را فراموش کردم…
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم…
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…
از این که در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نکردم…
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند…
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم…
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خندهدارتر از همه هستم…
از این که لحظه.ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم…
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم …
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید....
از این که نشان دادم کارهای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند…
از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود…
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظهتری…
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم…
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند…
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم…
از این که کاری را که باید فیسبیلالله میکردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم...
از این که نماز را بیمعنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم…
از این که بیدلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم…
از این که خدا میبیند را در همه کارهایم دخالت ندادم…
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم…
انتهای خبر/